گذری بود به هر حال؛ 

ساخت وبلاگ

چونان قلبم

چونان سنگ

بر ضربتِ آخرین غصه

تکه تکه بر پاره های زمین و خیال

پاشیده شدم

عیسی -پدر بزرگ- دست به بالای گوش گرفته، شنید

گفت؛ سهم بیشترِ دلت

به سمت و سوی مصر، بالای رف؛ گوشه ایش زیر مبل، ذره ایش در انتهای شب، قسمت سرماش هم که روسیه است

روسپی شدم، سیاه باز در خیال مات و کیش

از بودی یا فکرکنم هستی

تا

بو[-ر-]دیار یا مایکل (میشلُفکو)

عشق را در پستوی خانه پنهان کرده اند

نیست چیزی در گنجه ی مادر بزرگ، لابلای چادر نماز، دستمال سفید

نیست چیزی جز شمع دانی های خاطره انگیزِ لبخند

و نفت

بلند بلند به جلجتا رساند

و آرام آرام بند زد به دهانمان که عشق در پستوی خانه پنهان است

نابرده رنج، گنج در پستوی خانه بود

خواب بود به این خیال که عشق

در پستوی خانه پنهان

روزی که درید پدرت را کشور همسایه

روزی که پستوی خانه توو به توو بود

روزی که جایگاه عشق در پستوی خانه وتو شد

روزی که در آینه تکرار کردم و در جایی از تاریخ پژواک شد

روزیکه گریستم و اشک در چشمان دیگران غوطه خورد

روزی که در پستوی خانه پنهان شدم

روزی که جای عشق، من بود

روزیکه روزها به خواب، شبها به خوردنِ خواب

روزیه نفت، ارثیه ِ مرگبار تر بود

روزی که فندک حرف زد

روزی که فندک نکته سنج شد

روزی که اندک اندک

پ.ن: اکنون که ز خوشدلی به‌جز نام نمانْد، یک همدمِ پخته جز میِ خام نماند؛ دستِ طَرَب از ساغرِ می بازمگیر امروز که در دست به‌جز جام نماند.

شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 16:43