نیمه-وقت

ساخت وبلاگ

نوبت من بود حرف بزنم؛ دستانم می-لرزید و هر هرزه-گویی را با خودم مرور[مرموز] می-بردم، گفتم: من اصلا به این افتخارات که شما ردیف می-کنید ستاره نچسبانده-ام. ستاره یعنی در آسمان شب ماندگار بماند[بمانند]. نفس به حال خودش رها می-رفت و شب که سایه-های چراغ را دنبال به دنبال در شهر می-چرخید از کلماتش می-افتاد. گفت من سعی کرده-ام حرفی بزنم و همین کافی است[-ست]. سایه-ای که از نور شهر در منظره-ی خاکستری کوچه -خیابان- پهن می-شد به سکوت تمایل داشت و باد نیمه-ی بیشتر سیگار را به تنهایی دود می-کرد. گفتم: باشد[باشه]؛ نیمه-وقت است.

DBMV5549.JPG

شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 18:15