چشمانم را باز می کنم و حس می کنم زنده ام ! این گرمای فصلی از تابستان و احتمالا مرداد است ! ولی خب این فقط یک گمان بیش نیست ! اطرافم را نگاه می کنم ، تو نیستی ! دیگر شاید هرگز نبینمت ! گریه ام می گیرد ! آه ! به حال مرگ گریه می کنم ! مادرم من را در آغوش می گیرد و کمی آرامم می کند ! چشمانم را می بندم و سعی می کنم دوباره صورتت را به یاد بیاورم شاید بتوانم بعد ها دوباره پیدایت کنم ؛ اگر نتوانم دوباره بیابمت چه ؟! سعی می کنم بمیریم، با تمام تلاشم برای تمام شدنم سعی می کنم حتی نفس نمی کشم ! دکترها هجوم می آورند ! حتی خیالت را هم به زور کتک از حافظه ام پاک می کنند ! دیگر حتی وقتی چشمانم را می بندم نمی توانم ببینمت ! آه ! دیدی چطور روی زمین بدبخت شدیم ؟! گفتم آن سیب را بر ندار !
* نخست
دير زماني در او نگريستم
چندان كه چون نظر از وي باز گرفتم
در پيرامون من
همه چيزي
به هيات او در امده بود .
ان گاه دانستم كه مرا ديگر
از او
گريز نيست | احمد شاملو
+ عکس از فیلم Lasse Hallström | 2010 | Dear John
+ از تبریک های گفته و هنوز نگفته ممنون
شخصی ...
برچسب : چندان که چون نظر از وی باز گرفتم, نویسنده : ho3ei-no بازدید : 231