وز حاصل ایام چه در دستم ؟! هیچ !

ساخت وبلاگ

از روزهای گذشته و روزگار دوور چه چیز برایم مانده -همان سالها که به درگیریهای مزخرف روزمرگی های روتین دچار نشده بودم- ؟!

چشمانم درشت تر بود و لپ هام پف دار! موهام به حکم و جبر مادرم تراشیده و گه گاهی به یک سانت میرسید. از لبخندم که بود یا نه بی خبرم ولی در اندک عکسهایی که گرفته اند، رد پایی هست. نوار کاست هایم گم شده اند و فقط ترانه هایی از جزیره در خاطرم مانده.

خانه ای فروخته شده در وسط یک شهرستان و کوچه ای تنگ و همسایگانی پلاسیده و خاطره هایی کم و شهوتناک از دختر همسایه مان در همان کوچه که شاید ماهی-سالی از ان بگذرم جا مانده. دبستانی در کنار یک پارک و خاطره ی دعوا روی الاکلنگ با یک پسر تپل و درشت هیکل اما با سن کمتر. شکستن انگشتر نقره ای ام در میان مشتم برای اثبات واقعیت داشتن یا نداشتنش.

خاطره ی لحظه ی نرسیدن به میله و شکستن بالم. خاطره ی آخرین شیطنتم در خیابان و سقوطم در اعماق رودخانه ی اُولز. خاطره ی شیرین صد سال تنهایی. خاطره ی اشک ریختنم در روز اول مدرسه و احساس بی کسی.داد و ستد با دایناسور و التماس هایی برای بازی با آنچه کامپیوتر نام داشت و آن ادمک کوچک که آزادانه میمیرد ! خاطره ی گوش سپردن به ضربات دست بر میز چوبی کلاس های مدرسه های ابتدایی. تصویر دستهای کوچکم که برای آب خوردن جلو می آوردم.

دانستن انکه دیگران دوستم دارند اما ترجیه میدهند دورادور دوستم داشته باشند. خاطره ی ناراحت کننده از آشناها که مرا نشناختند. خاطره ی گوش دردم از نصیحت پدر بزرگ

خاطره ی رفتنم بی هیچ فکر بازگشت ، خاطره ی بازگشتم. خاطره ی اشک هام وقتی به مادرم گفتم دروغ گوست . خاطره ی زیبای بوی دوست داشتنیه چادر مادرم .خاطره ی مزه ی سفت اما دوست داشتنیه قیثی های روی پشت بام پرت شده . خاطره ی شکار یک کبوتر. خاطره ی دست های زیر پدر و بوی تند سیمان. خاطره ی اولین روز کاری. خاطره ی دعواهام با برادرم و استپ کردن هامان در دعوا -زدن در سر خطا بود- خاطره ی قایم شدنت پشت ماشین لباس شویی. خاطره ی رها شدن حتی توسط تو .

یاد پرواز فنچ ها در وسط حال پذیرایی. خاطره ی عجیب و محو مادر بزرگ. خاطره ی نشنیده گرفتن کینه های مادر اما به دل داشتنش. خاطره ی نماز خواندن بدون وضو. خاطره ی ریش های نرم سفیده دایی. خاطره ی ترسیدنم در نیمه های شب از جن برکن و حلقه . خاطره ی اشک هایم وسط دعوا ، خاطره ی اشک هایم وسط دعوا ! خاطره ی با صورت به زمین خوردنم در شب زیبای عاشورا. خاطره ی تنهاییم در ظهر ها و کتاب ها . خاطره ی ابن سیرین و دروغ هاش. خاطره ی شریعتی و حرف هایی که نمیفهمیدم. خاطره ی لذت بردن از بهشت. خاطره ی تشهد خواندن مادرم در بالای سرم. خاطره ی سر های به هم چسبیده و گریه های بعد رفتن کسی.

 

بیشترش را شاید بعدا ...

شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 213 تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1396 ساعت: 4:32