امر واقع 3 (یـــا به جای باران خاک به آسمان بارید* )

ساخت وبلاگ

 

 

    حریم شخصی چیز مهمی است. امروز به برادر زاده ام که زیادی از حدش عبور کرده بود؛ تشر زدم و گفتم پایت را بیرون بکش! (زورم میرسید خب !)

    جاهایی که زورم نمیرسد را چکار می کنم ؟! آنجا که به خاطراتم چنگ زیادی میزنند؟! آنجا که دیگر تنهایی ام هم تباه شده و به انتظار عبور از این جهان به پوچی فکر میکنم...  میدانی ! آنجا هم بیچارگیست و نگاه کردن تــــا عبــــور !!! این عبـــور جان کاه است اما خب؛ جان باقیست ! -فقط نگاه می کنم *2

    دیگر فرقی نمی کند، کجا یا چطور؛ حتی ممکن است شبهاش صدایی شبیه هوووف نباشد. شب ها شاید حتی جیرجیر جیرجیرک ها هم خفه شود از ترس. اما خب چه می توان کرد؟! چه می توان خواست؟! مگر از این روزها چیزی جز خاطراتشان باقی خواهد ماند ؟! شما بگو اصلا نباشی که مرور کنی، چ اشکال دارد؟! خوبیش به همین است که فراموش میشود. 

    جایی بود شاعر می فرمود بعضی ها جدی جدی زندگی را جدی گرفته اند! زندگی یک بازیست که زیبایش به همین است که رقابت نباشد. (بی رقابت؛ بی هیچ؛ فقط بریزید بازی کنیم. :) )

*ب.ک.ک.م.ا.ر.ب.م. (یا  برای کسی که میدانم اینجا را بعدتر ها می خواند؛ روزهایی که دیر شده) : امروز پیرمردی با دست های خشکیده و لب هایی ترک دار، خاک را به زمین پاشید بلکه آسمان به خجالت ببارد! (بارید؟! "با"را نمیدانم)

*2. امروزم گذشت و هیشکی ما رو نکشت 

#آماده_باش 

#سراج_به_معنی_روشنایی

#گل_به_معنی_دیدار_است

 

شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 265 تاريخ : دوشنبه 1 مرداد 1397 ساعت: 21:27