واقعیت به مراتب سخت تر است

ساخت وبلاگ

 

قبلا بهش فکر کرده بودم؛ به اینکه آدمایی که اطرافم به عنوان دوست، معشوقه، رفیق یا چیز خودشونو جا میزنن؛ توی یه اتفاق رهات می کنن. بعدشم به خودم گوشزد میکردم "همه که اینطور نیستن" تازشم "اونایی که ارزش دوستی رو میدونن؛ موندگار میشن. منتها وقتی حتی به نزدیکای نیمه ی کار هم نرسیدم ، دارم میبینم از زمانی که فراموشم کردن مدت زمان زیادی می گذره ... حالا یکی بیاد حس نارفیق بودنو مشکل از خودت بودنو توی سرم حل کنه ... "من که همه رو دوست داشتمو فقط محبت کردم؛ من دیونم ؟!" 

یه شب به دوستم می گفتم این روزا آدما زندگیِ عجیبی پیدا کردن؛ طرف توی یه مغازه یه لباس رو میبینه که خیلی دلش رو می بره ... شاید حتی ده دقیقه جلوی مغازه وایسه و بهش نگاه کنه ... منتها وقتی از کنار مغازه عبور می کنه ممکنه دیگه حتی بهش فکر نکنه ... حالا این آدم قراره وقتی عاشقم میشه؛ رو عشقش حساب باز کنم؟ 

همیشه تقصیر همه ی اتفاقا به گردن خودمه اما بعضی وقتا فکر می کنم تنهاییم تقصیر بقیه است؛ تقصیر اون آدمایی که توی چشمام زل زدنو گفتن هرچی بشه من هستم ... هنوز اتفاق خاصی نیافتده؛ فقط من یه مدت از همه خواهش کردم بذارن به دستام نگاه کنم ببینم از کِی اینجان ... فقط یه مدت کوتاه خواهش کردم بذارین یکم به دنیای دیونه ها یه سرک بکشم ... 

پ.ن : وقتی از دنیای دیونه ها سرمو بلند کردم؛ قبل ازینکه بتونم پامو به زندگی واقعیم بذارم، یهو دیدم رفتن ... همشون رفتن ... مثل یه دیونه ی کوچولو نشستم یه گوشه ، زانو به بغل گرفتمو زدم زیر گریه ... آخرش مثل یه دیونه ی واقعی ازین که تونستم دوباره بعد از مدت ها گریه کنم، زدم زیر خنده ... بعد دوباره از خندم بدم اومد ... بعد دوباره سکوت شد ... بعد به رفته ها و گذشته ها نگاه کردم ... امیدوارم مامانم اینجا رو نخونه؛ آخه بعدش یه نخ سیگار روشن کردمو با یه موسیقی حواس خودم پرت کردم به دنیای رنگا رنگ دیونگی ... 

پ.ن دوم:  رفیقا هنوز هستن؛ هرچند که توی سایه واستاده باشن ؛ اون که رفت ، اون که مدعی بود ؛ اون ... عاره همون ... فقط ادعا بود ... 

 

پ.ن سوم : نویسنده ی این متن شاید خودم باشد 

باید تمام  "لطفا" هایی که گفته بودم را فراموش کنم؛ آنها را فراموش کرده بود. 

شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 187 تاريخ : يکشنبه 28 بهمن 1397 ساعت: 2:37