راننده کامیون بود، میشست کنار دستم؛ هفت هشت سالم بود؛ همکلاسی بودیم ...

ساخت وبلاگ

___ توی دوران ابتدایی کنار دستم یه رفیق داشتم که به جای دکتری و مهندسی دلش می خواست راننده کامیون باشه ... نه باباش راننده کامیون بود نه داییِ دوست داشتنیش ... وقتی معلم نیومده بود و همه داشتن مسخره بازی در میاوردن منو اون توی ردیف اول نشسته بودیم و اون داشت فرمونو می چرخوند و از جاده چشمشو بر نمی داشت ... بعضی روزا میپریدم توی رویاش ... مینشستم توی کامیونو اینبار نمی ذاشتم بارو تنهایی ببره ، اونم تک و تعریفو شروع می کرد ؛ میشد شبیه یه مرد سیبلیو که بارها تا ته شب رفته باشه ... هنوز وقتی به اون تصویر نگاه می کنم حرفایی که از تماشای جاده توی شب می زد، تجربه هایی نبود که یه بچه ی ده دوازده ساله داشته باشه ... به نظرم جادوگر کلاس که دوسه تا میز عقب تر نشسته بود، چیزایی رو دست کاری میکرد ... 

 

پ.ن : اگه از من بپرسی میگم رفیق جادوگرمو که اتفاقا خیلی به نظرم جالب و جذاب بودو توی یکی از دیونه خونه های شهر رهاش کرده باشن ... منتها اون که عشق کامیون بازی داشت الان دکتر یا مهندسی چیزی شده ... عاخه درسش خوب بود ... 

 

شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 213 تاريخ : يکشنبه 28 بهمن 1397 ساعت: 2:37