...

ساخت وبلاگ

 

 

 

این شعر برای تو است

همان که باید داشته باشیش

همان که یک نفر باید با اشک برایت سروده باشدش

البته اشک هام روی گونه هام نیست به زمان سرودن این شعر

اشک های من آن زمان که روی شانه هایم ریخت ریخته شدند ،

 نه !

قبلتر ، آن زمان که ضمایر دست از نشان دادن برداشتند

نه!

قبل تر ...  از آن زمان که خواستم خودم نباشم ، خواستم از خودم دورتر شوم

آن زمان که دیدمت

این شعر توست ، نه ! این شعر تو نیست ، این شعر من است که باید داشته باشمش ، باید برایش اشک بریزی، اکنون من آن دخترم که باید شعری داشته باشد ، آن که باید شانه هایت را به او ببخشی تا به وقتش اشک بریزد - اکنون من آن دخترم که چشم هاش به رنگ چشمان توست ، همان که می توانم روبروی آینه بنشینم و فقط به او خیره نگاه کنم ، های ! این منم که توست این تویی که روبرویم در آن سوی آینه ؟! -  . نه! من ، من ... من ... سال هاست ، سال هاست میان چشم هات مرده ام ، یا پشت لاله ی گوشت

نه من ... من نمی توانم شعری داشته باشم که نمی توانم اشکی داشته باشم ، من سال هاست که دیگر بر بودم شک وارد است

من سال هاست که فهمیده ام زمان به صورت نسبی در خارج از کهشکان می گذرد ، من سال هاست که درک کردم آن زمان که از خورشید لبت دورم ، زمان دیرتر می گذرد ، من آن روز که روی تخت چشمانت را بسته ای ، من هنوز همان جا مانده ام ! یادم رفت یادآوری کنم زمان بدون چشم هات در گذر عمر نیست ، اصلا نیست –گفته بودم که چشم هات در عمق چشم هات می توانم خورشید را بگردم و بر آشیانه های ذحل پرواز کنم ؟! گفته بودم که میان چشم هات می توانم زمان را به عقب برگردانم ؟! می توانم در آرنا در کنار جانگذاران شمشیر بزنم و یک بار دیگر آزادی را جشن بگیرم و عقب تر خودم را به بردگیت بفروشم ؟!؟! -  آه ! ببخشید ! نتوانستم شعری برایت بگویم که داشته باشیش ، باید پیش تر آن که چشمانت را برای خوابی کوتاه ببندی –پیش تر از آنکه جملات را دوباره با حافظ مرور کنیم ، بسراید و  بنوشیم ، یک شعر نوشته بودم ! نشد!-  ، گفته بود شاعر  که شاعر می تواند کور باشد و مرده،  اما نه پیش از سرودنش؛  باید ... کاش زودتر شعری سروده بودم برایت که داشته باشیش !

حالا منم ، روی زمین ، و فقط منتظرم...  کاش چشمانت را باز کنی -کاش چشمانت را باز کنی ، کاش چشمانت را باز کنی، کاش چشمانت را باز کنی ... - ، کاش زمان را باز به جریان بیاندازی ! کاش می توانستم نسبیت را برایت توضیح دهم ! کاش گفته بودم نباید پلک بزنی که من ... من سال هاست که روی این زمین به چشم های بسته ات خیره ام و به موهات فکر می کنم – به موهام فکر می کنم ، سفید شده و بیشترش ریخته ! ریش هام بلند و سفید و نرم و تو چشمانت را بسته ای و من هنوز منتظرم-  ، به باد ، به جریان ! به تو !  باد بی زمان پوچ است و من ! میان عکس در یک قاب،  مثل یک هیچ بزرگ مثل احمق ها ، از کودکی ام به دنبال چنین حماقت بزرگی بودم ، یک احمق که تمام عمرش کنار یک تخت به خیرگی چند زلف و دو چشم بگذرد !

 آه ! با مرده ام چه خواهی کرد ؟!؟!

 

 

 

 

csz0_10978647_831607893553797_752803283136867325_n.jpg

 

 

 *** تمام ِ دخترها، باید شعری داشته باشند
که برای‌شان نوشته شده؛
حتی اگر مجبور شویم، این دنیای لعنتی را
برای این‌کار، سروُته کنیم.

• ریچارد براتیگان

 

 

 

شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : name,meaning,m,gif,like clockwork,and justice for all,symbol,es6,lost,l, نویسنده : ho3ei-no بازدید : 233 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 8:57