شخصی

ساخت وبلاگ

آن ها در گورهاشان می-خندیدند و بلند بلند می-گفتند:
مطمئن باش هیچ یک از شعر-های تو نمی-تواند از زمین بیرون برود.
آن-ها در گورهاشان بلند شده بودند و می-رقصیدند
و آوازی کر پا گرفته بود: هوا خوب است هوا خوب است
هوا خوب است هوا خوب است هوا خوب است
مطمئن بودم که چیزی به من مربوط است.

Stamp_Iraq_1923_3a.jpg

شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1402 ساعت: 18:37

[...] خودم را دوست دارم و می-ستایم. چونان که می-دانم هر کسی که این متن را بخواند؛ حتی[-ّ] اگر علت[-ّ] و موجبات آن باقی باشد؛ خواهد حرف مرا تکذیب کرده و سپس به من فکر کند و سپس بگوید آری، من هم او را می-ستایم. اما[-ّ] حقیقتا این حتم از تاریخ و حقیقتِ من که خودم را شناخته-ام و پالوده-ام و در هر حالتی رنجه کشیده-م تا این مرثیه-ی باورناک را برای خودم باور بکنم؛ خیلِ سخت و سقلمه بوده-ست. مثل این است که سیزف بخواهد در تصمیم-گیریِ کارش دخالت هم داشته باشد. اگرکسی کنارش ایستاده باشد؛ او[سیزف] می-باید سنگ را روی شانه-اش گذاشته؛ غر بزند که "البته طوری وانمود نکرد که ندانم، گفت در تصمیم-گیری شرکت داری که راحت بتوانی غر بزنی و حتی[-ّ] اگر کسی در تمام آن فرضیه-ی بینهایت کنارت بود، از برای چاره-ی این حرف-هات کم نیاوری و سنگ را روی کوه نقلتانی؛ سنگ خودش پس از اتمامِ کار تو از این کار از پس این-کار برمی-آید" و این-ها. نمی-دانم، همین؛ بعد برکه بلند شد و گفت «ماجرا دور نیست» و برف که این حقیقت را از موسی برای خواب-های اخن-آتون[بی آن-که نام آمن-هوتب و شمارگانش به همراهش باشد] تعریف کرده بود؛ لبخندی را از نظرگاه گذرانده و به برکه گفت: "تو نیز به نیل خواهی رسید."؛ نیل یک رودخانه-ست و برکه نیز سر از ماجرا در می-آورد؛ پس با خودش حرف زد و گذاشت همان خلسه-ی تووی جمجمه-ی باد کارش را بسازد. برکه-ای که به نیل منجر شود را به حتم خودش هم می-دانست اما[-ّ] آن تصویر تاب-ناک و زیبایی که آن وقت که شیر دست-هایش را در برکه قرض می-گذاشت را چه؟ به حقیقت که اگر ماه یا حتی تمام آسمان-هم اگر در آن غور می-کردند و نامش هم نیل بود؛ نه؛ نمی-دانم. پرسید اگر از شب-تاب-ها کسی خبر داشت به من بگو و برکه در چشم-هایش نگاه کرد؛ شخصی ...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1402 ساعت: 18:37

نوبت من بود حرف بزنم؛ دستانم می-لرزید و هر هرزه-گویی را با خودم مرور[مرموز] می-بردم، گفتم: من اصلا به این افتخارات که شما ردیف می-کنید ستاره نچسبانده-ام. ستاره یعنی در آسمان شب ماندگار بماند[بمانند]. نفس به حال خودش رها می-رفت و شب که سایه-های چراغ را دنبال به دنبال در شهر می-چرخید از کلماتش می-افتاد. گفت من سعی کرده-ام حرفی بزنم و همین کافی است[-ست]. سایه-ای که از نور شهر در منظره-ی خاکستری کوچه -خیابان- پهن می-شد به سکوت تمایل داشت و باد نیمه-ی بیشتر سیگار را به تنهایی دود می-کرد. گفتم: باشد[باشه]؛ نیمه-وقت است. شخصی ...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 18:15

سر در نمی-آورم؛ زمان که مثل همیشه است و قرار هم که روی همان پاشنه نمی-چرخد، این بی مبالاتی-ها و ترک گویی-ها -چه گویه-های خداحافظی- برای چه است؟ من برای این حوصله-ها وقتم را تلف نمی-کرده-ام و اگر چیزی زیر پای من و جوراب را با کفش این قدر مختل نکرده-بود به حتم ریگ به آن نمی-بستم؛ ولی مگر غیر از آن بوده-است که اگر کسی شعرهای کسی را برای کسی زمزمه خوانده-باشد می-بایست تمرین سُلفژ یا احتیاجی به حداقلش بیخ کرده-باشند؟ من هم این-ها را برای خودم در این-جا نوشته-ام؛ و اگر گویای خاطرات مشترکی می-شده-است می-بایست در دفترچه-ای شاعرانه با عکس-ها و خاطراتش منجوق می-کرده-ام، یا می-گذاشته-ام تاریخ -که همیشه گرسنه-اش است،- آن-ها را ببلعد. کسی از کارم سر در نمی-آورد و کسی هم به کارم خیره نشده-است تا از کارم سر در بیاورد؛ به هر حال نمی-خواهم بگویم علت[-ّ] یا اگرگفته بوده-ام لابد از حاشیه-ای-چیزی خودم را نجات می-داده-ام؛ امّا همه[-ی] علت-ها یا غلط-های املایی-ام را روی نوشته و نوشتن تعلیم دیده-ام یا به حتم رخ داده-است. شخصی ...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 18:36

می-پرسد و جوابش را گفته ام؛ جواب، پاسخ، تمامیت[-ّ] صحبتی که میانمان شکل داشته، آن قسمت-هایی که از سرنوشتمان در -این- جبر و پاسخ مُنجوق کاری می شده، حتی صحبتِ میز؛ صحبتِ هزینه، حوصله، دقّت و حتی[-ّ] دستانی که روی میز است؛ پرسیده بود: دوئل کنیم[بی حتی علامت سوال یا لحن اجبار؛ -دوئل کنیم؟! نه فقط گفته بود- فقط یک گویش اتفاق افتاده بود که از لحن عاری بود، دوئل کنیم]. ترس مالِ تمامِ عمرش بود، توی چشم-ها و بعد توی دستانِ من، "دوئل؟!" نپرسیده بودم، جواب گذاشته بودم که دوئل؟! بَعد لبخندم بَعد پلک می زَده ام ، بَعد نگاهَم؛ دقیق-تر چرخانده-ام، بَعد سه یا نه، چهار خطوط چروک کنار چشم هایم اضافه-تر شده-است، بعد با کنار دستی اش حرفم را ادامه داده بودم؛ نه! نه، این که بخواهم بگویم آن شب در آن کافه یا آن میز چه اتفاقی می-افتاد یا این-ها، می-گویم این مُدّت از زمانی که تعریف می-کنم را، این بازه-ی زمانیِ مُهم و اساسی زندگی-ام، مَن، تمام آن مُدّت را نگاه کردم، خواب دیدم و گذشت؛ باورت می شود؟! وقتی می-گویم من منظورم هنوز همان کسی است که بعد از اینکه با کنار دستی اش حرفش را ادامه داد گفت نه، این شوخی های مدرن را که چند پالت رنگی روی دیوار بچسبانند یا روی ناخن و بَعد زیبایی را این طور عیار کنند غیر قابل تحمل[-ّ] است، بَعد هَم برگشته بود به همان نفرِ قبلی و گفته بود "جواب مشخّص است، زمان، مکان و تم دوئل نیاز به برنامه ریزی دارد". نمی دانم؛ به هر حال، زمان -یا دوره ای از آن- از نظرم یک خودخواهی بوده و است. شخصی ...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 15:09

راسو را نمی-شناخته-ام؛ حرف-هایش را نشنیده-بودم و می-دانستم پشت-سرم حرف-هایی زده-است[نقطه]. به او گفتم من به تو اعتماد ندارم؛ من به او اعتماد نداشتم، من به هیچ-کس اعتماد نداشته-ام[نقطه؛نقطه-خط،نقطه]. گفت حرف-های بی-سر وته[-ای] که می-نویسی را من هم مجبورم بخوانم؛ میدانستی؟!

YJAY9161.JPG

پ.ن: پیچیده؛ تُویِ تو[خودت]، اتاق.

شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 15:09

aدلی ست که نمی خواهی؛ [دلی هست؛ میخواهی؟! برای چه؟! نمیدانم،] - نمی خواهم چون علائم هشدار دهنده دارد .faبیهوده نیست قلبو بی معطلی اگر ساکنش می شدی..siزنگ زده بود که حرفش را چندبار مزه کند، پرسیدم برای این حرف ها خیلی دیر شده؛ گفت -یعنی تشر زد و پرسید- که من از کجا همه چیز را می دانم یا ادعا می کنم که خبر دارم؟ گفتم من برای شنیدن همه ی حرف ها و سوال ها وقت ندارم، من برای این که پشیمان باشم همیشه دیرتر عمل می کنم؛ دیر و دیرتر را خوب میشناسم، حالا هم دیر شده است، خیلی هم دیر شده، باید برای برگشتن یا پیاده برگردم یا آژانس بگیرم و تاکسی ها رفته اند؛ داد نمی زند، در سرش به تَشَر و کمی هم به محبت-ّ/ چشم می چرخاند؛ می پرسد اگه دیر شده باشه، بعد خیلی دیر بشه بعدشم هیچ کاری نکنی؛ اونوقت چی میشه؟! لبخندش را برای خودش نمی خورد، می تواند لبخند و شادی را در لابلای حرف ها کادو کند و مانند کلاغِ مادر در دهانم بگذارد؛ خنده را در تسبیح می چرخانم و می گویم خب اون وقت دیگه خیلی دیر شده، اون موقع دیگه موضوع یه چیز دیگست شخصی ...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 15:09

چونان قلبم چونان سنگبر ضربتِ آخرین غصه تکه تکه بر پاره های زمین و خیال پاشیده شدم عیسی -پدر بزرگ- دست به بالای گوش گرفته، شنید گفت؛ سهم بیشترِ دلتبه سمت و سوی مصر، بالای رف؛ گوشه ایش زیر مبل، ذره ایش در انتهای شب، قسمت سرماش هم که روسیه است روسپی شدم، سیاه باز در خیال مات و کیش از بودی یا فکرکنم هستیتابو[-ر-]دیار یا مایکل (میشلُفکو) عشق را در پستوی خانه پنهان کرده اند نیست چیزی در گنجه ی مادر بزرگ، لابلای چادر نماز، دستمال سفید نیست چیزی جز شمع دانی های خاطره انگیزِ لبخند و نفت بلند بلند به جلجتا رساندو آرام آرام بند زد به دهانمان که عشق در پستوی خانه پنهان است نابرده رنج، گنج در پستوی خانه بود خواب بود به این خیال که عشق در پستوی خانه پنهان روزی که درید پدرت را کشور همسایه روزی که پستوی خانه توو به توو بود روزی که جایگاه عشق در پستوی خانه وتو شد روزی که در آینه تکرار کردم و در جایی از تاریخ پژواک شد روزیکه گریستم و اشک در چشمان دیگران غوطه خورد روزی که در پستوی خانه پنهان شدم روزی که جای عشق، من بود روزیکه روزها به خواب، شبها به خوردنِ خواب روزیه نفت، ارثیه ِ مرگبار تر بود روزی که فندک حرف زد روزی که فندک نکته سنج شد روزی که اندک اندکپ.ن: اکنون که ز خوشدلی به‌جز نام نمانْد، یک همدمِ پخته جز میِ خام نماند؛ دستِ طَرَب از ساغرِ می بازمگیر امروز که در دست به‌جز جام نماند. شخصی ...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 16:43

دست-نوشته-های ببرِ ماهر در تاریخچه-ای از یافته-های ژاپنی و عشق یک پلنگ بالغ که ماهر را توضیف می-کند؛ این-ها برای ماه سروده شده [و ما] ، دلیل مفقود شدن پلنگ ماهر از صخره به هاراکیری (یا خودکشی در ملاء عام سامورائی-ها) نزدیک است. در روایت عشق در سرایش پلنگ و جایگاه اساسی و مرکزی ماه در روایت می توان به :خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود / و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود اشاره کرد. .....پ.ن: پلنگ من -دل مغرورم- پرید و پنجه به خالی زد [که عشق؛ ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود] شخصی ...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 22:35

شرایط این طور می نمود که بتوانم قدم در کنش وزن گذارد؛ و گزاره های حاصله را با لف و نشر مستقیم تر و واسطه ی تشبیه در عوض مثال و آرایه ی کنایه-آمیز آن بیت و بیتوته کنم. به مثال و به تشبیه، هر قدر -در- نثرِ صریح در موزون یا وزن خلاصه و چکیده ی بهتری بهمراه داشته باشد-م؛ نورالانوار هم در کنار متن، فرم داده و هرچند که نورالانوار غنی تر بنا شود؛ جنبه ی داستانی و موضوعی -می تواند- با عدم تعلیق ایجاد شده همراه[همچون] ایهام تناسب و تناظر بیان شود. داستان حاجی آقا مُثل افلاطونیِ منطق حال را پیشنهاد می کند؛ هرچند این معزل را بی تعلیق دانسته است و تعلّق خاطر خود را هم از خاطی آن که نماینده ی مفهوم روحانیت و نه روحانی است به نهایت هکذا گذاشته و به قراری از نورالانوار سایه برداشت می کند. -آسمون و خورشید؛ برای هردوشون به بالا اشاره شده، حالا نامم رو می خوای یا اسمم؟! -خورشید اسمته لابد آسمون نامت؟ - این-جوری اون مفهوم اشاره ای-م کشیدی پائین؛ "آسمان" مرکز یه قبیله-ی سرخ-پوستی شناخته می-شه و توی فرستادن پیغام با دود گاهی "خورشید" به عنوان نام یک هم قبیله ای که سالهاست به عنوان روح یا نور توی خاطر ضمایر می چرخه استفاده می-شه؛و قبل از این که نیاز باشه این قبیله رو سلاخی کنیم بهتره به مدت سکوتی که توی هر پیغام دودی اهمیت داره اشاره کنم. -خب چه مدته؟-تا زمانی که پیغام بعدی حاضر بشه ؛ اما به خاطر تعداد نفرات قبیله و عمق حقیقی قلب ها اون یکی از فاصله های بینهایتِ-یه مدت مثل بینهایت سکوت کنم؟ -مثل یکی از مدت های بینهایت. -مثل یکی از مدت های بینهایت سکوت کنم؛ مدت های بینهایت دیگه چین؟ -هنوز مدت بینهایت دیگه ای پیدا نشده. شخصی ...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 22:35