شخصی

متن مرتبط با «الان ساعت چنده به وقت ایران» در سایت شخصی نوشته شده است

به گرده ی من؛ به رگهای فسرده ی من به زنده ی تو ، به مرده ی من. بیا [...]

  • و سپس برای یافتن و نگریستن در جهان به مغازه رفتم و کمی بغض خواستار شدم؛ می خواستم در بهت و همه ی احساسات، همه ی تپش های ابدی که می توانست تا نپتون ستاره ها را شناخته و لمس کند نگاه بکنم، بنگرم و قلبم در چشمانم آتش نشود، به کسی که آن سوی یک امکان ایستاده بود نگاه کردم و بغض را در کیسه گذاشتم و با چند کنسرو و کوکا از آن جا بیرون آمدم. چراغ برایم در چشمانم مستی می غلتانید و من به کسی که می پرسید یا پیام می گذاشت لبخند می زدم و زمان، نور و حجم به سرعتی که نباید داشته باشد، کنداکند کنده می شد و در هیزم های آخر شب و سرمای مخروبه ی لیوان های کاغذی دود می شد. من می نگریستم و هیچ چیزی نمی توانست آزارم داده باشد. پ.ن: [...]پلک. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نشان یوسف گم-کرده می‌-دهد یعقوب|مگر ز مصر به کنعان بشیر می‌_آید؟

  • [...] خودم را دوست دارم و می-ستایم. چونان که می-دانم هر کسی که این متن را بخواند؛ حتی[-ّ] اگر علت[-ّ] و موجبات آن باقی باشد؛ خواهد حرف مرا تکذیب کرده و سپس به من فکر کند و سپس بگوید آری، من هم او را می-ستایم. اما[-ّ] حقیقتا این حتم از تاریخ و حقیقتِ من که خودم را شناخته-ام و پالوده-ام و در هر حالتی رنجه کشیده-م تا این مرثیه-ی باورناک را برای خودم باور بکنم؛ خیلِ سخت و سقلمه بوده-ست. مثل این است که سیزف بخواهد در تصمیم-گیریِ کارش دخالت هم داشته باشد. اگرکسی کنارش ایستاده باشد؛ او[سیزف] می-باید سنگ را روی شانه-اش گذاشته؛ غر بزند که "البته طوری وانمود نکرد که ندانم، گفت در تصمیم-گیری شرکت داری که راحت بتوانی غر بزنی و حتی[-ّ] اگر کسی در تمام آن فرضیه-ی بینهایت کنارت بود، از برای چاره-ی این حرف-هات کم نیاوری و سنگ را روی کوه نقلتانی؛ سنگ خودش پس از اتمامِ کار تو از این کار از پس این-کار برمی-آید" و این-ها. نمی-دانم، همین؛ بعد برکه بلند شد و گفت «ماجرا دور نیست» و برف که این حقیقت را از موسی برای خواب-های اخن-آتون[بی آن-که نام آمن-هوتب و شمارگانش به همراهش باشد] تعریف کرده بود؛ لبخندی را از نظرگاه گذرانده و به برکه گفت: "تو نیز به نیل خواهی رسید."؛ نیل یک رودخانه-ست و برکه نیز سر از ماجرا در می-آورد؛ پس با خودش حرف زد و گذاشت همان خلسه-ی تووی جمجمه-ی باد کارش را بسازد. برکه-ای که به نیل منجر شود را به حتم خودش هم می-دانست اما[-ّ] آن تصویر تاب-ناک و زیبایی که آن وقت که شیر دست-هایش را در برکه قرض می-گذاشت را چه؟ به حقیقت که اگر ماه یا حتی تمام آسمان-هم اگر در آن غور می-کردند و نامش هم نیل بود؛ نه؛ نمی-دانم. پرسید اگر از شب-تاب-ها کسی خبر داشت به من بگو و برکه در چشم-هایش نگاه کرد؛ , ...ادامه مطلب

  • نیمه-وقت

  • نوبت من بود حرف بزنم؛ دستانم می-لرزید و هر هرزه-گویی را با خودم مرور[مرموز] می-بردم، گفتم: من اصلا به این افتخارات که شما ردیف می-کنید ستاره نچسبانده-ام. ستاره یعنی در آسمان شب ماندگار بماند[بمانند]. نفس به حال خودش رها می-رفت و شب که سایه-های چراغ را دنبال به دنبال در شهر می-چرخید از کلماتش می-افتاد. گفت من سعی کرده-ام حرفی بزنم و همین کافی است[-ست]. سایه-ای که از نور شهر در منظره-ی خاکستری کوچه -خیابان- پهن می-شد به سکوت تمایل داشت و باد نیمه-ی بیشتر سیگار را به تنهایی دود می-کرد. گفتم: باشد[باشه]؛ نیمه-وقت است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گذری بود به هر حال؛ 

  • چونان قلبم چونان سنگبر ضربتِ آخرین غصه تکه تکه بر پاره های زمین و خیال پاشیده شدم عیسی -پدر بزرگ- دست به بالای گوش گرفته، شنید گفت؛ سهم بیشترِ دلتبه سمت و سوی مصر، بالای رف؛ گوشه ایش زیر مبل، ذره ایش در انتهای شب، قسمت سرماش هم که روسیه است روسپی شدم، سیاه باز در خیال مات و کیش از بودی یا فکرکنم هستیتابو[-ر-]دیار یا مایکل (میشلُفکو) عشق را در پستوی خانه پنهان کرده اند نیست چیزی در گنجه ی مادر بزرگ، لابلای چادر نماز، دستمال سفید نیست چیزی جز شمع دانی های خاطره انگیزِ لبخند و نفت بلند بلند به جلجتا رساندو آرام آرام بند زد به دهانمان که عشق در پستوی خانه پنهان است نابرده رنج، گنج در پستوی خانه بود خواب بود به این خیال که عشق در پستوی خانه پنهان روزی که درید پدرت را کشور همسایه روزی که پستوی خانه توو به توو بود روزی که جایگاه عشق در پستوی خانه وتو شد روزی که در آینه تکرار کردم و در جایی از تاریخ پژواک شد روزیکه گریستم و اشک در چشمان دیگران غوطه خورد روزی که در پستوی خانه پنهان شدم روزی که جای عشق، من بود روزیکه روزها به خواب، شبها به خوردنِ خواب روزیه نفت، ارثیه ِ مرگبار تر بود روزی که فندک حرف زد روزی که فندک نکته سنج شد روزی که اندک اندکپ.ن: اکنون که ز خوشدلی به‌جز نام نمانْد، یک همدمِ پخته جز میِ خام نماند؛ دستِ طَرَب از ساغرِ می بازمگیر امروز که در دست به‌جز جام نماند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وقت اضافه

  • قبل از شروع-ِ بازی-ِ بعدی، به چه چیز فکر می کنم؟! از چه چیز می-اندیشم؟! و چرا ایستاده-ام؟! همین. از این چیزهای روزومره و نقطه-هایی که بالای حرف-هام؛ پایین-ِ سکوت-هام نقش می-بندد؛ از نگاهم به گذشته و پذیرش-ِ آنچه نگاه کرده-ام. نمی دانم؛ امروز نمی-خواستم چیزی بگویم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به وقت امروز ... نامطلوب

  • تصویر شماره یک: دو نفر شروع به صحبت می کنند در مورد قرنطینه، از ماندن در چهاردیواری و فرار از جنگ. در پایان صحبت هایشان متوجه می شویم یکیشان از خاطر کرونا در قرنطینه است، و دیگری هنوز بعد از جنگ , ...ادامه مطلب

  • واقعیت به مراتب سخت تر است

  •   قبلا بهش فکر کرده بودم؛ به اینکه آدمایی که اطرافم به عنوان دوست، معشوقه، رفیق یا چیز خودشونو جا میزنن؛ توی یه اتفاق رهات می کنن. بعدشم به خودم گوشزد میکردم "همه که اینطور نیستن" تازشم "اونایی که ارز, ...ادامه مطلب

  • وقتی هیشکی نیست باهاش حرف بزنی، با خودت حرف بزن؛

  •   از تنهایی سرسام آور و خسته کننده ای رنج می برم که فکر می کنم مخصوص خودم باشد و هیچ کس این رنج را درک نکند. اگر از تعمیم دادن آن به همه ی انسان ها اجتناب کنم شاید بشود کمی از فلسفه دوور شد و بحث را س, ...ادامه مطلب

  • پاسخی کوتاه به سکوت مانده در بلوگفام

  •     اینکه اینجا رو کسی میخونه یا نه ؛ چیزیه که اصلا نظری راجع بهش نمیتونم داشته باشم. وقتی یه نفر داره اینجارو میخونه و من اونجا نیستم ... چه فرقی میکنه؟! اما وقتی میاد و نظر میذاره خوشحال میشم(خوشحال, ...ادامه مطلب

  • به ماهی

  •     بیشترین تقصیرم در زندگیم، زمانی بود که دانستم؛ اما به هیچکس نگفتم! پوزش م از بی چارگیست؛ یعنی با اینکه خود را مقصر میدانم، کاری نمیتوانم بکنم ! تنها چیزی که به تو میبخشیدم ، این بود که مدام از تو , ...ادامه مطلب

  • امر واقع 3 (یـــا به جای باران خاک به آسمان بارید* )

  •         حریم شخصی چیز مهمی است. امروز به برادر زاده ام که زیادی از حدش عبور کرده بود؛ تشر زدم و گفتم پایت را بیرون بکش! (زورم میرسید خب !)     جاهایی که زورم نمیرسد را چکار می کنم ؟! آنجا که به خاطرات, ...ادامه مطلب

  • سلام را بیاد نمی آورم ؛ امیدم به خاطره ایست که میماند

  •  +پنج   شاید بهتر بود همون روز که تووو اوج از شطرنج خدافظی میکردم؛ دستم رو بلند تر می آوردم تا بقیه ی زندگی-م متوجه خدافظی‌م بشه. اون وخت امروز روز مینوشتم که یه قهرمان بودم و موندم ؛ یه روز با شطرنج و زندگی تووو اوج خدافظی کردم !      ب.ش.گ: بگذارید در این کشتزار گریه کنم | لورکا , ...ادامه مطلب

  • به چه چیزفکر میکنید ؟!

  •   فکر می کنم از آخرین بار که در قدم زدن های شبانه به آینده فکر کردم یا گذشته چقدر گذشته ؟! چند زمانیست که دیگر فقط خیال بافی های کودکانه و داستانی را به زندگی در میان این زندگی خاکستری ترجیه می دهم؟! و حال که به آینده فکر می کنم شاید تنها راه خلاصی از این زندگی و مشکلات پیش رویش تصعیدِ این بازی کودکانه و خیال بافی های مسخره - اما لذت بخش - به نوعی کار در غالب ادبیات باشد. چیزی شبیه به داستان ,چیزفکر,میکنید ...ادامه مطلب

  • مسخره بازی بسه،یکم آدم باش (یا وقتی می فهمی تنهایی هنوز !)*

  •          وقتی یه نفر بهتون گفت می ترسه که تنهاتون بذاره، یا اینکه شاید از اینجا بره ، به خاطر این نیست که از شما خسته شده! اگه "رفتن" و "موندن" رو یک "سازه دوسویه" در نظر بگیریم، فرد هرچقدر که به یک طرف سازه نزدیک تر میشه، طرف مقابل براش جالب تر میشه ! اگه بخوام نتیجه گیری کنم یعنی اون فرد خیلی به شما احساس نزدیکی می کنه! همین.     +اگه از یکی بپرسی دلیل اینکه هستیم چیه ؟! یا آیا اصلا وجود داریم خیلی مسخرست ؟!واقعا ؟!  +دنیا رو بی خیال ! "من" کی انقد مسخره شدم ؟!؟  + میدونم مسخرست ولی ازین به بعد باید اسممو بذارم استاد !!! * نتونستم بین اینکه کودومو بذارم عنوان تصمیم بگیرم !  ,مسخره,بازی,بسه،یکم,آدم,باش,وقتی,فهمی,تنهایی,هنوز ...ادامه مطلب

  • به چه چیزفکر میکنید ؟!

  •  فکر می کنم از آخرین بار که در قدم زدن های شبانه به آینده فکر کردم یا گذشته چقدر گذشته ؟! چند زمانیست که دیگر فقط خیال بافی های کودکانه و داستانی را به زندگی در میان این زندگی خاکستری ترجیه می دهم؟! و حال که به آینده فکر می کنم شاید تنها راه خلاصی از این زندگی و مشکلات پیش رویش تصعیدِ این بازی کودکانه و خیال بافی های مسخره - اما لذت بخش - به نوعی کار در غالب ادبیات باشد. چیزی شبیه به داستان به شعر به نمایش به تئاتر !  اما انچه از گذشته سر بر می آورد و فریاد "این چیا واسه فاطی تمبون نمیشه" را جار میکشد؛ شاید صحبت این باشد که این آدم های خاکستری خیلی وقت پیش تر ها بزرگ شده اند و دیگر بازی نمی کن,چیزفکر,میکنید ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها